Tuesday, March 5, 2013

با الهام از «سایه‌ی سفیدتری از رنگ‌پریده»



نوری مست در مهمانیِ به-آخر-رسیده
کشتی‌های روس، به ندای سفر، در گذر از پشت پنجره
با چه سرعتی
تمام شب خوانده بودم
با صدایی از ماسه و مهتاب
تماشاچیان را اما
بس نبود هنوز

زنی از پالتوش که سرما بیرون افتاد
گم شد
در امواجِ رادیوییِ راهزنانِ دریایی
پدری الکلی روی آهن نشسته با دلِ تکه‌پاره‌ای زیر حرکت
کنار-دستی‌ام بلند شد از جاش در اشاره
افق فروریخته در زیرسیگاری
یا شاید شکسته از رقصِ یک ساعت پیش دوستان مرحوم
اما میزبان اصرار داشت بمانیم هنوز

کف کفش‌هامان کثیف
جاده‌ای از زمستان جوان و خواب‌های فراموش
دو کوچه آن‌طرف‌تر گنجشکی بال می‌زند
چهره‌ی شبحی در تعریف داستانش
حکایت را می‌دانیم همه
اما ساعات سرخوشی هنوز


..................
امیرحسین از این شعر خیلی خوشش آمد و برای همین، تقدیمش می کنم به او، به ا.خ.

No comments:

Post a Comment